بی صدا فریــــــــاد کن
سلام پنجره را به پهنای جهان می گشایم: جاده تهی است،درخت گرانبار شب است. ساقه نمی لرزد،اب از رفتن خسته است: تو نیستی،نوسان نیست. تو نیستی،وتپیدن گردابی است. تو نیستی،و غریو رودها گویا نیست،و دره ها ناخواناست. می آیی می آیی:شب از چهره ها برمی خیزد،راز از هستی می پرد. می روی: چمن تاریک می شود،جوشش چشمه می شکند. چشمانت را می بندی:ابهام به علف می پیچد. سیمای تو می وزد. و آب بیدار می شود. می گذری، و آیینه نفس می کشد. جاده تهی است.تو باز نخواهی گشت. و چشمم به راه تو نیست. پگاه، درو گران از جاده ی رو به رو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند. بای
نوشته شده در چهارشنبه 86/3/2ساعت
7:40 عصر توسط سارا نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |